اینجا مرز دیوانگی من است
دیرگاهی است قانون هیچ محدودیتی برایم نمی آورد
زنده ها و مرده ها در چشمم یکی شده اند
دیگر به کلام مردمان نمی اندیشم!
مرزها جالبند
و در من حس عبور متوالی افکار از خط قرمز جنون را تداعی می کنند..
چقدر دلم بی هویتی می خواهد
نه اسمی که با آن خوانده شوم
نه جسمی که زیر بار سنگین اندیشه هایم تجسم شود
و نه جانی که حس غریب زندگی را در من زنده نگه دارد.
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |